به خاطر دستهایم
در دستهای کوچکت ..
به خاطر واژگانت
در جان من..
به خاطر آن زیباترین زنان
که جاودانه، تو هستی..
شتاب کن..
که تاریکی
آن سان پابرجاست که
نه به روز، خورشید بر می آید
و نه به شب، ستاره ...
و این بد چشم منفور
سوگ واژه نام آرش را مستانه سر می کشد..
و این دیگران ساخته خدای،
در این پوسیده معبد
چون نخستین بت،
سرد و سنگین
مرثیه فریب می سراید
از برای طلوع دروغین روشنا
در بیهوده افق این ویران سرای!!
اندیشیدم که تا به کی در تیرگی سر فرو برم ...
گفتم شادمان باشم
بهت گفته بودم ادم بی ثباتیم یه روز شاد یه 3 روز غمگین و نا امید ...
ولی تو عاشق تر از همیشه به نظر میای خزئبل تر از اکنون .....
سلام مهربون
ممنون بابت خضورت...
امیدووارم بتونم همراه خوبی برات باشم
معبد را ترک کن دل را رها تر از همیشه!! بگذار نامت بر سر زبان تمام کائنات بیافتد و نه تنها بر سر زبان او .....
شتاب گاهی به رنگ اینه میشود معکوس تر از جاذبه و وارونه در قدرت نفوذ ..
اگر منتظری به اینه نگاه کن زیباست ...
اپم خواستی نیا ...
سپاس
مثل همیشه زیباست...
دنبال فرصتم برای گپ!