بی راهه

بادها، 

چه بی راهه می گزینند 

ویرانگریشان را.. 

اما.. 

اما.. 

تو باور مکن 

این ویرانه را..

شتاب کن..

به خاطر دستهایم 

در دستهای کوچکت .. 

به خاطر واژگانت 

در  جان من..

به خاطر آن زیباترین زنان 

که جاودانه، تو هستی..

شتاب کن.. 

که تاریکی 

آن سان پابرجاست که 

نه به  روز، خورشید بر می آید 

و نه به شب، ستاره ... 

و این بد چشم منفور 

سوگ واژه نام آرش را مستانه سر می کشد.. 

و این دیگران ساخته خدای، 

در این پوسیده معبد 

چون نخستین بت، 

سرد و سنگین  

مرثیه فریب می سراید 

از برای طلوع دروغین روشنا  

در بیهوده افق این ویران سرای!!

عصیان سرنوشت

ای سکوت بازیافته از آن گمشده فریاد..  

آن سان که تردید  

ثانیه هار ا تازیانه می زند

هجرتی دوباره باید کرد.. 

از آغوش تو 

تا عریانی ..

تا لحضه همآغوشی ابر و زمین 

و عصیان سرنوشت..

لبریز می شوم .. 

لبریز..  

از ابدیت.. 

از تو..

باز از تو عاشقانه نوشتن..

کلامی قدیمی.. 

باز از تو عاشقانه نوشتن.. 

آن سوی برهنگی 

منظره ایست پیوسته.. 

ابدیتیست گمشده.. 

تا آن زمان که تو را تنها در نغمه ها بجویم 

چندین قرن می توان عاشق بود؟؟ 

تنها.. 

تنها تویی که آن سوتراز فصل ها می رویی..